فرزانه ساده زندگی میکند، مثل تکه ای از یک کل.
چون تکهای از این هستی زندگی میکند.
بدینسان خواسته ای ندارد، چرا که موجی است از یک اقیانوس و خود را در مالکیت و اختیار این اقیانوس می بیند؛
چگونه میتواند ادعایی داشته باشد؟
اگر سعی کنید در دنیا کسی شوید، این ثابت می کند که هیچ کس نیستید.
همه میخواهند کسی شوند و در این خواسته رقابت می کنند.
اما اگر این خواسته را نداشته باشید، و هیچکس باقی می مانید.
آنگاه در هیچکسی کسی، می شوید که نه کسی میتواند آن را تکذیب کند و نه و با آن مبارزه و رقابت کند.
برای پیروزی مکوشید، آنگاه هیچکس نمی تواند شکستتان بدهد .
وقتی که سعی می کنید موفق شوید، یعنی موفق نیستید.
اگر یکباره تمام امیال و آرزوها، همه و همه را کنار بگذارید و دیگر برای آنها سعی نکنید، معنی آن چه خواهد بود؟
خواستن شما دلیل بر نبودن بود،
حال اگر نخواهید…
همه چیز خواهد بود.
فرزانه که بیخواست بماند، تهی خواهد شد و زندگی با تمام اسرار و ثروتش به درون آن
“تهی وارگی” مکیده خواهد شد.