کاش میدانستی که آنچه میبینی، خود تویی.
آن سنگ، آن درخت، آن پرنده، خود تویی در
جلوهای دیگر.
آسمان تویی، زمین تویی، ستارگان افلاک تویی.
همه چیز در وجود تو تنیده شده است.
اگر خود تو نبودی، محال بود که قادر به
دیدنشان باشی.
تو در آنها هستی و آنها در تواَند.
بالا تویی، پایین تویی، درون و بیرون تویی.
آن انسان تویی. آن ماجرا، ماجرای توست.
اگر کسی را بکشی، خودت را کشتهای.
اگر کسی را فریب دهی، خودت را فریب دادهای.
تو همواره با خودت روبرو میشوی.
اگر ببخشایی خودت را بخشیدهای.
اگر اطعام کنی، اگر سیراب کنی، اگر زنده بداری،
خودت را زنده نگاه داشتهای.
این تویی که خود جهان شدهای.
و این جهان است که جلوه ای از درونیات توست.
جهان از مردمک چشم تو بارز شده است.
دریاب نکته را.
هر که جهان را میبیند، جهان خودش را
میبیند. بد یا خوب، این جهان توست.
پس با خودت خوب باش و آن را بیش از این
آلوده مکن.
آنچه را که گفتم سخنی شاعرانه مپندار، آن
حقایقی است که از هزاران سال پیش، حکمای
بزرگ الهی با شهودشان دریافتهاند.